آتشکده ای ناشناس در فهرج یزد
صبح حدود ساعت 9 بود، موبد طبق معمول با دست های محکم سنگینش که از کار زیاد سر جالیز زمخت و پینه بسته بود با قدرت هرچه تمامتر به در می کوبید، من هم از اونجایی که از تمام خدمات اجتماعی محروم شده بودم طبق معمول از خواب بیدار شدم و در رو باز کردم
.
موبد با لهجه ی شیرین یزدی به من گفت سروش آماده ای بریم یک گشتی در اطراف یزد بزنیم؟ من هم از خدا خواسته گفتم شما فقط اشاره کن من آماده ام تا اون سر دنیا بیام با شما.
باز هم طبق معمولِ هر روز ماشین که زیر سایه ی درخت توت سر کوچه روبروی باشگاه زرتشتیان کنار جوی آبی که از قنات یزد به سمت زمین های کشاورزی قاسم آباد می رفت پارک بود رو روشن کردم و حرکت کردیم به سمت فهرج.
البته این فهرج با شهرستان فرج استان کرمان فرق داره به هر روی فهرج یزد در بیست کیلومتری جاده یزد – بافق قرار داره که اگر بخوام در مورد خود شهر فهرج و ماجرای ” شهدای فهرج” بگم خودش داستانی طولانی میشه.
وارد شهر که شدیم از بافت عجیب قدیمی و فوق العاده زیبای شهر متعجب شدم.
معماری زرتشتی همه جا به چشم می خورد حتی مسجد شهر هم معماری زرتشتی داشت که مربوط به دوران ساسانی بود که البته بعد از پرسش از موبد فهمیدم که قبلاً مسجد نبوده و بعد ها به زور شمشیر نامبارک اعراب مسلمان به مسجد تبدیل شده (عکس پايين)ـ
.
توی کوچه ها قدم می زدیم و موبد در مورد تاریخ شهر و ماجرای کشته شدن زرتشتیان مبارز و نسل کشی که اونجا اتفاق افتاده برام میگفت. در همین حال مرد مسن و بسیار خندانی را دیدیم که متوجه ماست. چند قدم دنبال ما به راه افتاد
.
نزدیک یک ساختمان قدیمی مخروبه که رسیدیم پیر مرد ناگهان دست موبد رو گرفت و گفت وایسا یه لحظه!! یک لحظه جا خوردیم!
بدون مقدمه گفت شما زرتشتی هستید و از قاسم آباد اومدید ؟
یک لحظه من و موبد خشکمون زد! یعنی از کجا فهمیده بود؟
بعد اینکه سوالشو دوباره تکرار کرد گفتیم بله، گفت میخواید آتشکده اینجا رو بهتون نشون بدم؟ موبد با تعجب گفت مگه اینجا آتشکده هم داره؟!
پیرمرد ساختمانی مخروبه که کنارش ایستاده بودیم رو بهمون نشون داد
معماریش معماری آتشکده بود. اما به شکل ناگوار و ناراحت کننده ای تخریب شده بود.از بقایای ساختمان معلوم بود در دوران سلامتش رونق زیادی داشته.
پیر مرد با موبد حرف می زد و از تاریخ آتشکده میگفت. شوربختانه به دلیل صدای شدید باد در میکروفون دوربین مکالمه اصلاً قابل شنیدن نیست (این هم از نتایج آماتور بودنه دیگه) اما تونستم توی اون شن باد شدید چند تا عکس بگیرم ..
در آخر گفت من ” حبیب برزگر ” هستم اگر باز هم اومدید اینجا دنبال من می گشتید، ” من نگهبان خونه ی عاقبت هستم”
نمیدونم الان هنوز هم نگهبان خونه ی عاقبت هست یا خودش عاقبت به خیر شده و دیگری نگهبان خونه اش شده اما امیدوارم هرجا هست مهر ایزد نگهدارش باشه.
به هر روی از افراد و سازمان های مسئول خواهشمندم که قبل از تخریب کامل بنا اقامات لازم برای ثبت و مرمت آتشکده انجام بدن.
روزگار به کام
سروش مرادی
زامیاد و اسپند ماه 3753
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید و برای ما نظرات خود را بنویسید.