در روزهایی که جامعهی ایران بیش از هر زمان دیگری برای گذار از جمهوری اسلامی آماده میشود، تحولات منطقهای، بهویژه در مناطق کردنشین خاورمیانه، اهمیت دوچندانی مییابد. بیانیهی عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) مبنی بر پایان مبارزهی مسلحانه در ترکیه، همزمان با درگیریهای شدید میان نیروهای وابسته به مسعود بارزانی و طوایف کرد در اربیل عراق، بازتابدهندهی یک تغییر فاز راهبردی در رفتار نیروهای کردی است؛ تغییر فازی که ایران نمیتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد، بهویژه در شرایطی که خود در آستانهی یک تحول تاریخی قرار دارد.
اوجالان از درون زندان، در ویدئویی کمسابقه پایان مبارزهی مسلحانه را اعلام کرده و خواستار نظارت یک کمیسیون بینالمللی بر خلع سلاح شده است. این تحول ناگهانی، بهویژه با تأکید او بر «سیاست دموکراتیک»، در نگاه اول ممکن است بهمثابه گامی به سوی صلح و عقلانیت سیاسی تفسیر شود، اما نگاهی دقیقتر نشان میدهد که ما با یک استراتژی تغییر چهره مواجهیم، نه تغییر ماهیت. در واقع پ.ک.ک بهجای جنگ سخت، در حال آمادهسازی برای نفوذ نرم در ساختارهای قدرت منطقهای است، و این استراتژی میتواند بهراحتی به گروههای مشابه در ایران نیز سرایت کند.
در همین راستا، تحرکات طایفهای در اقلیم کردستان عراق و درگیریهای پرتنش میان جناحهای کردی، همزمان با شکافهای درونی در حزب دموکرات کردستان، بیانگر رقابتی پنهان برای تثبیت موقعیت در نظم جدید منطقهای است. با توجه به شرایط فعلی جمهوری اسلامی که در سراشیبی سقوط قرار گرفته، این گروهها در حال چیدمان مهرههای خود برای دوران پس از رژیم هستند. رقابت میان گروههای کرد در عراق، اگرچه در ظاهر ناشی از منافع اقتصادی و قبیلهای است، اما در واقع تلاش برای دستیابی به سهم بیشتر در قدرت آیندهی خاورمیانه است—و ایران، بهعنوان بزرگترین کشور چندقومیتی منطقه، در صدر اهداف این پروژهها قرار دارد.
چرخش گفتمان علی خامنهای از «امت اسلام» به «ملت ایران» باید بهعنوان زنگ خطر تلقی شود، نه نشانهای از تحول فکری. خامنهای و دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، طی چهار دهه تلاش کردند مفهوم ملت ایران را از حافظهی تاریخی مردم پاک کنند و جای آن را با «امت واحدهی اسلامی» پر کنند. اما امروز، پس از شکست سیاستهای منطقهای در سوریه، عراق، یمن و بهویژه در پی درگیری با اسرائیل، و در حالیکه موج ملیگرایی ایرانی در سراسر کشور طنین افکنده، خامنهای ناگهان دم از «ملت ایران» میزند. این عقبنشینی گفتمانی، نه از سر پذیرش حقیقت، بلکه از سر تاکتیکی برای بقاست—و دقیقاً همین تاکتیک، با همان منطق، در حال بازتولید توسط گروههای تجزیهطلب کردی نیز هست.
احزاب تجزیهطلب کرد که تا دیروز آشکارا از «کردستان بزرگ»، «استقلال غرب ایران»، «ملت کرد» و «سازمان ملل برای ملتهای بدون دولت» سخن میگفتند، امروز ناگهان مدافع «دموکراسی فدرال»، «حق مشارکت در ساختار ملی ایران» و «همزیستی اقوام در چهارچوب تمامیت ارضی» شدهاند. این تغییر زبان، اگرچه برای افکار عمومی فریبنده است، اما نباید ماهیت ایدئولوژیک و سابقهی خشونتطلبانهی این گروهها را از یاد ببرد.
این گروهها، در شرایط کنونی، با مشاهدهی موج همبستگی ایرانیان و افزایش قدرت ملیگرایی سکولار در جامعه، بهدرستی درک کردهاند که در ایران آینده، تنها با نقاب مشارکت و وحدت میتوانند وارد شوند، نه با پرچم جداییطلبی. بنابراین، پروژهی جدیدی آغاز کردهاند: نفوذ به صفوف اپوزیسیون ملی با ادبیات مسالمتآمیز، اما اهداف پنهان تجزیهطلبانه. این دقیقاً همان روشیست که خامنهای در پیش گرفته: همگنسازی با مخالفان برای بقا، و اینک، کردهای تجزیهطلب نیز برای زنده ماندن در ایران فردا، در حال بازی با همان نقشهاند.
مردم ایران، بهویژه نخبگان سیاسی و کنشگران دموکراسیخواه، باید به این تغییر تاکتیک آگاه باشند. گذار ایران به دموکراسی نباید به مسیری منجر شود که در آن، بهجای جمهوری اسلامی، ائتلافی از قومگرایان و شبهدموکراتها بر مسند قدرت بنشینند. در غیر این صورت، سقوط جمهوری اسلامی تنها به یک جابهجایی ظاهری ختم خواهد شد، نه به یک رهایی واقعی.
تجربهی کشورهای منطقه از جمله عراق و افغانستان بهروشنی نشان داده که اگر فروپاشی یک نظام، با نظم ملی فراگیر و قدرت مرکزی مشروع همراه نباشد، کشور بهسرعت به ورطهی جنگ داخلی، فدرالیسم قومی، و تجزیهی عملی خواهد افتاد. ایران از این نظر وضعیتی بهشدت حساس دارد؛ اگر جمهوری اسلامی هرچه سریعتر، با محوریت گفتمان ملیگرای سکولار سرنگون نشود، این خلأ قدرت میتواند به سرعت توسط نیروهای آموزشدیده، سازمانیافته و پنهان تجزیهطلب پر شود. نیروهایی که امروز با لبخند وارد میشوند، اما فردا با سلاح و پرچم غیرایرانی خواهان تکهتکه کردن این سرزمین خواهند شد.
مردم ایران باید آگاه باشند که دیر سرنگون شدن جمهوری اسلامی، نه به نفع ثبات کشور، بلکه به سود دشمنان پنهان آن است؛ دشمنانی که نه در قم و تهران، بلکه در کوههای قندیل، در جلسات پشتپرده با سرویسهای اطلاعاتی خارجی، و در رسانههای به ظاهر مدافع دموکراسی مشغول برنامهریزی برای ایران فردا هستند.
اگر ما نتوانیم ایران فردا را بر پایهی هویت ایرانی، زبان فارسی، مرزهای غیرقابلمذاکره، و همبستگی ملی بنا کنیم، دیگران آن را به جای ما طراحی خواهند کرد—و آنگاه نه از ایران چیزی خواهد ماند، نه از دموکراسی.
هماکنون باید تصمیم بگیریم: آیا میخواهیم کشوری با ثبات، یکپارچه و آزاد بسازیم؟ یا در آیندهای نهچندان دور، با پرچمهای رنگارنگ قومی، شاهد فروپاشی تدریجی سرزمینی باشیم که هزاران سال دوام آورد، اما در غفلت ما، از درون پوسید.
سروش مرادی
۱۸ تیر ماه ۲۵۸۴