مقدمه: پارادوکس رهبری و ناکارآمدی تاکتیکی
تحلیل وضعیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران با یک پارادوکس پیچیده روبروست. از یک سو، این جنبش حول محور یک رهبری واحد و شناختهشده، شاهزاده رضا پهلوی، انسجام یافته است؛ شخصیتی که نه تنها به عنوان یک چهره محوری عمل میکند، بلکه برنامههای مدونی برای دوران گذار و پس از آن نیز ارائه کرده است. از سوی دیگر، این اپوزیسیون در سطح عملیاتی و تاکتیکی، به طور مداوم در تله فرصتسوزیهای فاجعهبار گرفتار میشود. این شکاف عمیق میان وجود یک رهبری استراتژیک و یک بدنه عملیاتی ناکارآمد، پاشنه آشیل جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی است.
مسئله اصلی اپوزیسیون، دیگر فقدان رهبری یا نبود آلترناتیو نیست، بلکه ناتوانی ساختاری در تبدیل چشمانداز استراتژیک به کنش تاکتیکی هوشمندانه است. این ضعف، خود را در بزنگاههای حساسی مانند ماجرای لغو کنسرت همایون شجریان به وضوح نشان داد؛ فرصتی طلایی که نه توسط رژیم، بلکه توسط نیروهای خودی و «کاسههای داغتر از آش» به یک شکست تبدیل شد. این تحلیل، با تمرکز بر این ناکارآمدی عملیاتی، استدلال میکند که مشکل اصلی، نه در رأس هرم، بلکه در فقدان یک سازوکار هماهنگکننده، ضعف تیمهای اجرایی، و نفوذ عملیات روانی دستگاههای امنیتی رژیم است که باعث میشود نیروهای دلسوز اما ناآگاه، ناخواسته به پیادهنظام فرصتسوزی تبدیل شوند.
بخش اول: رهبری و چشمانداز موجود؛ فراتر از نفی
برخلاف دهههای گذشته که اپوزیسیون به تشتت و فقدان آلترناتیو متهم میشد، امروز وضعیت متفاوتی حاکم است. شاهزاده رضا پهلوی به عنوان یک چهره محوری، تلاش کرده است تا این خلأها را پر کند و یک چشمانداز ایجابی ارائه دهد.
شاهزاده رضا پهلوی به طور گسترده به عنوان رهبر اصلی اپوزیسیون شناخته میشود و هدف خود را استقرار یک نظام سکولار دموکرات در ایران اعلام کرده است. حضور او یک نقطه کانونی برای بخش بزرگی از مخالفان فراهم آورده و به مبارزات، جهت و انسجام بخشیده است.
فراتر از صرفاً نفی جمهوری اسلامی، شاهزاده پهلوی و تیمهای تخصصی مرتبط با او، برنامههای مشخصی برای مدیریت کشور در دوران پس از فروپاشی ارائه کردهاند. پروژههایی مانند «پروژه ققنوس»، «پروژهی شکوفایی ایران» و طرحهایی نظیر «دفترچه دوران اضطرار» با هدف ارائه نقشه راه برای بازسازی ایران و مدیریت دوره بحرانی گذار طراحی شدهاند. این برنامهها که توسط متخصصان تهیه شده، حوزههای کلیدی مانند اقتصاد، امنیت، بهداشت و زیرساختها را پوشش میدهند و نشاندهنده وجود یک چشمانداز ایجابی و عملی برای آینده کشور هستند.
بنابراین، مشکل اصلی اپوزیسیون در حال حاضر، فقدان رهبری یا برنامه نیست، بلکه یک بحران عمیق در لایههای میانی و عملیاتی است که مانع از اجرای این استراتژیها و بهرهبرداری از فرصتها میشود.
بخش دوم: آناتومی یک فرصتسوزی
برای درک عمق این شکاف میان استراتژی و عمل، باید پتانسیل سیاسی کنسرت لغوشده همایون شجریان را به عنوان یکی از نمونههای این فرصتسوزیها کالبدشکافی کرد. این رویداد، مجموعهای از متغیرهای ایدهآل را برای یک حرکت سیاسی هوشمند فراهم آورده بود:
همایون شجریان، شخصیتی با پایگاه اجتماعی گسترده و فرا-جناحی است. کنسرت رایگان او پتانسیل جذب جمعیتی میلیونی از اقشار مختلف، از جمله «قشر خاکستری» را داشت که لزوماً در تظاهراتهای سیاسی متعارف شرکت نمیکنند. این به معنای فراهم شدن یک بستر بینظیر برای نفوذ پیامهای اعتراضی در بدنهای از جامعه بود که اپوزیسیون به آن دسترسی ندارد.
میدان شهیاد، با بار تاریخی و نمادین خود، بهترین صحنه برای به چالش کشیدن حاکمیت است. تبدیل یک رویداد فرهنگی در این مکان به یک اعتراض سیاسی، میتوانست ضربهای نمادین و قدرتمند به مشروعیت رژیم وارد کند.
این رویداد با مجوزهای اولیه دولتی همراه بود. این بدان معناست که اپوزیسیون میتوانست از یک فرصت «قانونی» برای بسیج نیروهای خود استفاده کرده و سپس در لحظه موعود، جهت آن را به سمت اهداف سیاسی خود تغییر دهد.
یک اپوزیسیون کارآمد و استراتژیست، در مواجهه با چنین فرصتی، به جای تقابل مستقیم با اصل رویداد، بر «تصاحب» آن متمرکز میشد. سناریوی منطقی، تشویق حداکثری مردم به حضور و سپس سازماندهی هستههای کوچک و هماهنگ در میان جمعیت برای آغاز شعارهای ساختارشکنانه در یک لحظهی کلیدی بود. این تاکتیک میتوانست کنترل رویداد را از دست نیروهای امنیتی خارج کرده و یک تجمع فرهنگی را به یک راهپیمایی عظیم سیاسی تبدیل کند.
اما واکنش بخش قابل توجهی از اپوزیسیون، دقیقاً در نقطه مقابل این منطق استراتژیک قرار داشت. این جریان، با به راه انداختن کارزارهای تخریبی در فضای مجازی، خودِ رویداد را هدف قرار داد. با برچسبهایی چون «سلبریتی حکومتی» و «سوپاپ اطمینان»، تلاش شد تا همایون شجریان و مردمی که قصد شرکت در کنسرت را داشتند، بیاعتبار شوند. این رویکرد، مبتنی بر یک تحلیل سیاسی سطحی و خطرناک بود که هرگونه کنش مدنی در داخل ساختار را به مثابه «عادیسازی» و خیانت به آرمانهای انقلابی تلقی میکند.
در عمل، این بخش از اپوزیسیون با دستان خود، بزرگترین هدیه را به دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی تقدیم کرد. آنها با ایجاد فشار از بیرون، بهانههای لازم را برای لغو کنسرت از درون فراهم کردند و در نهایت، در کنار نیروهای تندرو حاکمیت، به هدفی مشترک دست یافتند: «جلوگیری از شکلگیری یک تجمع میلیونی غیرقابل کنترل». این یک اشتباه تاکتیکی نبود؛ بلکه نشانه یک بیماری عمیقتر بود که ریشه در ساختار فکری و عملیاتی اپوزیسیون دارد.
بخش سوم: آسیبشناسی ناکارآمدی؛ از تئوری تا عمل
وجود رهبری و برنامه به تنهایی برای موفقیت یک جنبش سیاسی کافی نیست. ضعف اصلی در «تبدیل این پتانسیل به قدرت میدانی» نهفته است. این ناکارآمدی عملیاتی چندین دلیل ساختاری دارد:
۱. پدیده «کاسههای داغتر از آش» و سیاست خلوصگرایی
بزرگترین مانع در برابر یک کنشگری هوشمند، نیروهایی هستند که هرگونه اقدام غیرمستقیم و تاکتیکی را «خیانت» و «عادیسازی» تلقی میکنند. این افراد که اغلب در فضای مجازی فعال هستند و فکر میکنند بهتر از شاهزاده میفهمند، با یک منطق صفر و صدی، هر فرصتی برای نفوذ در جامعه و ایجاد شکاف در رژیم را در نطفه از بین میبرند. این رفتار، ناشی از یک کوری استراتژیک است که درک نمیکند مبارزه سیاسی نیازمند عملگرایی و استفاده از تمام ابزارهای موجود است، حتی اگر این ابزارها در نگاه اول «خالص» به نظر نرسند.
۲. فقدان سازوکار هماهنگکننده
با وجود حضور قدرتمند رضاشاه دوم به عنوان رهبر، یک خلأ بزرگ در زمینه هماهنگی و فرماندهی عملیاتی، به ویژه در فضای مجازی، وجود دارد. این فضا به جای آنکه ابزاری برای اجرای استراتژیهای کلان باشد، به میدانی برای کنشهای فردی، احساسی و اغلب متناقض تبدیل شده است. نبود یک مرکز فرماندهی رسانهای و سیاسی که بتواند در لحظات حساس، خط مشی مشخصی را تعیین کرده و بدنه جنبش را هدایت کند، باعث میشود که صداهای افراطی و مخرب، گفتمان غالب را شکل دهند و فرصتها را بسوزانند.این مرکز فرماندهی میتواند با تشکیل گروه بسته ای از فعالانی که مخاطبین بالایی دارند شکل بگیرد و با ارسال خط و مشی مشخصی در زمانی مشخص، فضای مجازی را در دست بگیرند و هدایت کنند.
۳. ضعف تیم اجرایی و حلقه مشاوران
یک رهبر، هرچقدر هم که توانمند باشد، به تنهایی قادر به مدیریت تمام ابعاد یک مبارزه پیچیده نیست. متأسفانه، به نظر میرسد تیمی که در اطراف شاهزاده پهلوی فعالیت میکند، با وجود تخصص خود در زمینههای مختلف، فاقد توانایی لازم برای شناسایی فرصتهای تاکتیکی و واکنش به موقع است. این حلقه میانی، که باید نقش پل ارتباطی میان چشمانداز استراتژیک رهبری و بدنه فعال جنبش را ایفا کند، خود در تشخیص و بهرهبرداری از موقعیتهایی مانند کنسرت شجریان دچار ضعف و تأخیر است. این ناتوانی در سطح مشاوران و تیمهای اجرایی، عملاً رهبری را از داشتن بازوهای عملیاتی کارآمد محروم میکند. واکنش سریع و به موقع برای کنترل افکار جمعی و هدایت آنها به سمت دلخواه نیازمند وجود تیمی متخصص در زمینهی مهندسی فضای مجازی است.
۴. تلههای امنیتی و عملیات نفوذ رژیم
البته نباید تصور کرد که تمام این فرصتسوزیها صرفاً نتیجه ندانمکاری یا تندروی نیروهای خودی است. دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی به طور فعال در حال طراحی و اجرای «تلههای اطلاعاتی» هستند. آنها با ایجاد سناریوهای کنترلشده، واکنشهای احساسی و قابل پیشبینی را از سوی بخشهای ناآگاه اپوزیسیون تحریک میکنند. نفوذ در میان گروههای اپوزیسیون و هدایت بحثها در فضای مجازی به سمت تخریب و تفرقه، یکی از تاکتیکهای شناختهشده نهادهای اطلاعاتی است. بسیاری از فعالان دلسوز، بدون آنکه بدانند، در دام این عملیات روانی گرفتار شده و با واکنشهای تند خود، دقیقاً همان هدفی را محقق میکنند که طراحان امنیتی رژیم به دنبال آن هستند: خنثیسازی پتانسیلهای اعتراضی و ایجاد تفرقه در صفوف مخالفان.
بخش چهارم: یک آلترناتیو استراتژیک؛ درسهایی از جنبش ضد آپارتاید
برای درک بهتر عمق این ضعف استراتژیک، مقایسه اپوزیسیون ایران با جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی آموزنده است. کنگره ملی آفریقا (ANC) با وجود تنوع ایدئولوژیک داخلی، موفق شد یک «چادر بزرگ» سیاسی ایجاد کند که گروههای مختلف را حول یک هدف مشترک متحد میساخت. مهمتر از آن، این جنبش از هوشمندی استراتژیک لازم برای تعامل با عناصر جدا شده در درون خود رژیم آپارتاید برخوردار بود.
شخصیتهایی مانند «رولف مایر»، که از مقامات ارشد رژیم آپارتاید بود، به تدریج به این نتیجه رسیدند که سیستم موجود غیرقابل دفاع است و باید تغییر کند. رهبری جنبش ضد آپارتاید، به جای طرد و تکفیر این افراد، از این شکاف در بدنه حاکمیت برای پیشبرد یک گذار مسالمتآمیز و مبتنی بر مذاکره استفاده کرد. این عملگرایی، که بر پایه یک اعتماد به نفس سیاسی و یک استراتژی بلندمدت استوار بود، از یک جنگ داخلی تمامعیار جلوگیری کرد.
در مقابل، سیاست خلوصگرایی حاکم بر بدنه عملیاتی اپوزیسیون ایران، ظهور هرگونه «رولف مایر» ایرانی را در نطفه خفه میکند. هر فردی از درون ساختار که نشانههایی از تمایل به تغییر بروز دهد، بلافاصله با برچسب «عامل رژیم» از سوی «کاسههای داغتر از آش» هدف قرار گرفته و از نظر سیاسی ترور میشود. این رویکرد، با از بین بردن هرگونه پل ارتباطی و امکان مذاکره، عملاً تنها گزینه باقیمانده را یک تقابل خشونتآمیز و پرهزینه قرار میدهد.
راه حل پیشنهادی: ضرورت ایجاد انضباط تاکتیکی و ساختار عملیاتی
اپوزیسیون ایران برای خروج از چرخه معیوب فرصتسوزی، نیازمند یک بازنگری اساسی در ساختار عملیاتی خود است. مشکل دیگر فقدان رهبری یا برنامه نیست، بلکه شکاف عمیق میان استراتژی و تاکتیک است. برای پر کردن این شکاف، اقدامات زیر ضروری است:
ایجاد یک مرکز هماهنگی عملیاتی: تأسیس یک سازوکار فرماندهی برای مدیریت فضای مجازی و سیاسی که بتواند پیامهای واحد و دستورالعملهای تاکتیکی مشخصی را در بزنگاههای حساس «فوراً» صادر کند.
مقابله با افراطیگری داخلی: مرزبندی شفاف با جریاناتی که با منطق «خلوصگرایی» کور، به طور سیستماتیک فرصتها را از بین میبرند و آگاهسازی بدنه جنبش نسبت به رفتارهای خودویرانگر. این مرزبندی باید شفاف و قاطع بدون تعارف و سانسور اسامی انجام شود و به مواضع یا بیانههای کلی بسنده نشود.
پرهیز از همگامی با تخریبگران: یکی از حربههای رژیم برای ایجاد اختلاف و دور کردن فعالین سیاسی از همدیگر، ایجاد فضای تخریبی و روانه کردن تهمتهای امنیتی به فعالین با پتانسیل بالاست. رژیم که پتانسیل این فعالین را تشخیص داده، پیش از آنکه دیگر قابل کنترل نباشند، با استفاده از مهرههای پر مخاطب خود در فضای مجازی و بعضاً افراد مطرح در اپوزیسیون، اقدام به ایجاد پرندههای امنیتی ساختگی با هدف تخریب آنها و جلوگیری از افزایش مخاطبین آنها میکند. شوربختانه فرهنگ غلطی که تا ردههای بالای اپوزیسیون نیز رخنه کرده این است که به جای گفتگو با این افراد و حل و فصل تهمتها، وارد بازی دستگاههای امنیتی رژیم میشوند و این فعالین بیگناه و دارای پتانسیل بالا را با بایکوت و عدم حمایت، از صحنهی سیاسی خارج میکنند. این اقدام به مثابهی شلیک تیر به پای خود است و دقیقاً هدفی که رژیم دنبال میکند را عملی میکند.
افزایش سواد امنیتی: آموزش بدنه فعال اپوزیسیون برای شناسایی تلههای اطلاعاتی و عملیات روانی رژیم، تا از افتادن ناخواسته در دامهایی که به تفرقه و فرصتسوزی دامن میزند، جلوگیری شود.
مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی، نه تنها از مسیر تدوین استراتژیهای کلان، بلکه از دل تصمیمات هوشمندانه در بزنگاههای کوچک تاکتیکی میگذرد. تا زمانی که اپوزیسیون نتواند این انضباط و هماهنگی عملیاتی را در خود ایجاد کند، حتی با وجود بهترین رهبر و کاملترین برنامهها، همچنان در حسرت فرصتهای از دست رفته باقی خواهد ماند.
سروش مرادی
۲۲ مهر ۲۵۸۴
پاینده ایران، جاوید شاه
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید و برای ما نظرات خود را بنویسید.
ای کاش رهبران اپوزیسیون به این نکات حساس و دقیق توجه کنند و اتاق فکری برای یکدست کردن فضای مجازی تشکیل دهند تا بیشتر از این شاهد چندپارگی و آشفتگی در این فضا نباشیم و با یک دستور، کل فضای مجازی همزمان و هماهنگ روی یک موضوع کار کنند تا تاثیر بیشتری مردم داخل کشور داشته باشد و به دست مخاطبین بیشتری برسد.
سپاس از شما سروش جان
عارف از قلب ایران، یزد