سم انتظار: کالبدشکافی بی‌عملی و فراخوانی برای قیام فردی

فصل ۱: سکوت کرکننده انتظار

خشم اولیه، آن فریاد خام، خود یک تشخیص است: «مردم ایران یک فرهنگ غلطی دارند و آن هم انتظار کشیدن است. همیشه منتظر هستند کسی بیاید و نجاتشان بدهد.» این نه بی‌صبری، که یک کالبدشکافی دقیق از یک بیماری ملی است. وقتی فریاد برمی‌آید که «بلند شید مبارزه کنید»، پاسخ‌ها خود علائم بیماری هستند: «با کدوم سازماندهی؟»، «با دست خالی؟»، «تنهایی؟». این پرسش‌ها، این بهانه‌ها، سه ستون زندانی هستند که خودمان به دور خود ساخته‌ایم؛ وردی که بی‌عملی را تقدیس می‌کند و تنها به نفع ستمگر است. این‌ها سؤال نیستند، بلکه سپرهایی هستند در برابر مسئولیت. هر کدام از این پرسش‌ها، اعترافی است به فلج بودن اراده. «با کدوم سازماندهی؟» یعنی «من منتظرم دیگری برایم تشکیلات بسازد.» «با دست خالی؟» یعنی «من منتظرم دیگری به من اسلحه بدهد.» «تنهایی؟» یعنی «من منتظرم دیگری پیش‌قدم شود تا من به او بپیوندم.» در هر سه حالت، فاعل اصلی غایب است: «من». اراده فردی به دیگری حواله داده شده است.

این «فرهنگ انتظار» یک خصیصه ذاتی و تغییرناپذیر ایرانی نیست. این یک پاسخ شرطی‌شده و آموخته‌شده است. زخمی است روانی که در طول دهه‌ها سرکوب هدفمند و دستکاری ایدئولوژیک، به بخشی از بافت جامعه تبدیل شده است. ادعای اصلی این است که «این فرهنگ غلط نشستن و منتظر ناجی بودن چیزیه که جمهوری اسلامی به شما یاد داده». این ادعا، فرضیه اصلی این گزارش است و باقی فصول، شواهد اثبات آن را فراهم خواهند کرد. این فرهنگ، یک سلاح سیاسی است که علیه خود مردم به کار گرفته شده است.

توهم منجی، هسته اصلی این مشکل است. سپردن عاملیت و اختیار به یک نیروی بیرونی—خواه یک رهبر کاریزماتیک، یک سازمان سیاسی، یا یک مداخله غیبی—نوعی واگذاری جمعی مسئولیت است. این رویکرد، شهروندان را به تماشاگران سرنوشت خودشان تبدیل می‌کند. آن‌ها به جای آنکه بازیگران اصلی صحنه باشند، در جایگاه تماشاچیان نشسته‌اند و منتظر ورود قهرمان هستند. این فصل، با تعریف صریح و بی‌پرده این معضل، صحنه را برای تحلیل‌های عمیق‌تر آماده می‌کند. این گزارش، مرثیه‌ای برای این فلج‌شدگی نیست؛ بلکه کیفرخواستی است علیه آن و فراخوانی برای درهم شکستنش.

فصل ۲: آناتومی یک فلج ملی

شمشیر دولبه «انتظار»

مفهوم «ناجی» و «انتظار» برای ظهور او، ریشه‌های عمیق تاریخی، فرهنگی و مذهبی در ایران دارد، به‌ویژه در بستر فرجام‌شناسی شیعی و ایده مهدویت. این باور، قرن‌هاست که بخشی از هویت معنوی جامعه بوده و به عنوان منبع امید و پایداری در برابر مصائب عمل کرده است. در اصل، آموزه «انتظار» در تشیع، یک مفهوم فعال و پویاست که مؤمنان را به خودسازی، کسب آمادگی و تلاش برای زمینه‌سازی ظهور منجی فرا می‌خواند. این دکترین، پتانسیل انقلابی عظیمی دارد و حتی به عنوان یکی از موتورهای ایدئولوژیک انقلاب ۱۳۵۷ عمل کرد.

اما همین دکترین قدرتمند، توسط جمهوری اسلامی به شکلی نظام‌مند تحریف و مصادره شده است. جمهوری اسلامی با درک پتانسیل خطرناک این آموزه، آن را از یک ایدئولوژی مبارزه‌جو به ابزاری برای انفعال سیاسی تبدیل کرده است. در روایت رسمی و حکومتی، «انتظار» به معنای صبر، دعا، و تمرکز بر تقوای فردی است، در حالی که مبارزه برای تغییر ساختارهای سیاسی و اجتماعی ظالمانه به آینده‌ای نامعلوم و به دست یک نیروی غیبی موکول می‌شود. حکومت، با ترویج این خوانش، انرژی عظیم باورهای مسیحایی را از مسیری که می‌تواند به چالشی برای قدرت حاکم تبدیل شود، منحرف کرده و آن را به سمت درون‌گرایی و تقوای فردی بی‌خطر هدایت می‌کند. این یک هم‌دستی استراتژیک با مفهوم «انتظار» است. رژیم به خوبی می‌داند که دکترین مهدویت پتانسیل انقلابی دارد، زیرا خود از آن برای به قدرت رسیدن استفاده کرده است. برای جلوگیری از اینکه این سلاح علیه خودش به کار رود، باید آن را بازتعریف کند. بنابراین، نسخه‌ای را ترویج می‌دهد که در آن «آمادگی» به معنای فضیلت شخصی و نماز است، نه ایجاد اپوزیسیون سیاسی. «جهاد» به یک مبارزه معنوی تبدیل می‌شود، نه یک مبارزه سیاسی. این یک تناقض هوشمندانه ایجاد می‌کند: هرچه یک شهروند با ایمان، نسخه دولتی «انتظار» را بیشتر دنبال کند، احتمال اینکه اقتدار دنیوی دولت را به چالش بکشد کمتر می‌شود. به او گفته می‌شود که منتظر خدا باشد و در عین حال از رهبر اطاعت کند.

در مقابل این خوانش حکومتی، متفکران منتقد، این ذهنیت منجی‌گرایانه را ریشه بسیاری از مشکلات اجتماعی و سیاسی ایران می‌دانند. از این دیدگاه، انتظار برای قهرمانی که بیاید و «نان را تقسیم کند»، مردم را از اراده و پیشگامی برای ساختن آینده خود باز می‌دارد و جامعه‌ای منفعل و وابسته به شخصیت‌های کاریزماتیک می‌سازد. این فرهنگ، فریادی است در طلب یک قهرمان ناجی با شمشیر درخشان، به جای آنکه هر فرد خود شمشیرش را به دست گیرد.

علم کنار ایستادن: اثر تماشاگر در ملتی ۸۰ میلیونی

اگر فرهنگ «انتظار» نرم‌افزار این فلج‌شدگی باشد، پدیده‌های روان‌شناختی «اثر تماشاگر»  و «پخش مسئولیت» سخت‌افزار آن هستند. این نظریه، که پس از قتل کیتی جنوویز در نیویورک در سال ۱۹۶۴ مطرح شد، توضیح می‌دهد که چرا هرچه تعداد شاهدان یک موقعیت اضطراری بیشتر باشد، احتمال اینکه هر یک از آن‌ها برای کمک اقدام کند، کمتر می‌شود. هر فرد با خود فکر می‌کند «حتماً شخص دیگری کمک خواهد کرد» یا «چون دیگران کاری نمی‌کنند، پس حتماً اوضاع آنقدرها هم اضطراری نیست». این پدیده، مسئولیت فردی را در جمع حل می‌کند و به بی‌عملی جمعی منجر می‌شود.

این مدل روان‌شناختی را می‌توان مستقیماً بر چشم‌انداز سیاسی ایران اعمال کرد. «موقعیت اضطراری»، وضعیت سرکوب و بی‌عدالتی مداوم است. «تماشاگران»، میلیون‌ها شهروندی هستند که شاهد این وضعیت هستند. پرسش «چرا کسی کاری نمی‌کند؟» دقیقاً با این نظریه پاسخ داده می‌شود. هر فرد، مسئولیت اقدام را به گردن دیگری می‌اندازد. هر کس منتظر است تا دیگری ریسک کند، دیگری هزینه بدهد، و دیگری پیش‌قدم شود. این پدیده، بهانه‌های «سازماندهی نداریم» و «تنها هستیم» را از نظر علمی توضیح می‌دهد.

دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نه تنها از این پدیده آگاه است، بلکه فعالانه شرایطی را مهندسی می‌کند که «اثر تماشاگر» را به حداکثر برساند. اثر تماشاگر در شرایط ابهام (آیا این واقعاً یک وضعیت اضطراری است؟)، ترس از عواقب منفی (اگر دخالت کنم چه بلایی سرم می‌آید؟) و پخش مسئولیت (دیگری اقدام خواهد کرد) رشد می‌کند. تاکتیک‌های رژیم، استادانه این سه عامل را تقویت می‌کنند. ابهام: استفاده از نیروهای لباس شخصی، انتشار اطلاعات نادرست و عملیات فریب، شهروندان را در تشخیص دوست از دشمن و درک واقعی ابعاد یک اعتراض سردرگم می‌کند. ترس از عواقب: مجازات‌های وحشیانه، علنی و نامتناسب برای کوچکترین اقدام اعتراضی، هزینه فردی مداخله را به شکلی نجومی بالا می‌برد. پخش مسئولیت: با نابودی سیستماتیک نهادهای مستقل (اتحادیه‌ها، انجمن‌های دانشجویی)، رژیم اطمینان حاصل می‌کند که هیچ گروه «مسئولی» برای اقدام وجود ندارد و بار مسئولیت بر دوش افراد اتمیزه شده‌ای می‌افتد که به سرعت آن را در میان جمعیت پخش می‌کنند. بنابراین، انفعال ملی تنها یک عادت فرهنگی نیست که با یک ناهنجاری روان‌شناختی جهانی تقویت شده باشد؛ این یک فلج مهندسی‌شده، دولتی و روان‌شناختی است.

فصل ۳: معماری وحشت: جمهوری بی‌عملی تحمیلی

جنگ علیه همبستگی: اتمیزه کردن سیستماتیک جامعه

جمهوری اسلامی از بدو تأسیس، جنگی بی‌امان را علیه هر شکلی از جامعه مدنی مستقل آغاز کرده است. سرکوب احزاب سیاسی، اتحادیه‌های کارگری، انجمن‌های دانشجویی و حتی سازمان‌های غیردولتی غیرسیاسی، یک استراتژی ثابت بوده است. هدف، جلوگیری از شکل‌گیری هرگونه پیوند افقی مبتنی بر اعتماد و همبستگی میان شهروندان است تا تنها یک رابطه عمودی میان شهروند منزوی و دولت قادر مطلق باقی بماند. این استراتژی، جامعه‌ای از غریبه‌ها را می‌سازد؛ بستری ایده‌آل برای رشد «اثر تماشاگر». وقتی هیچ نهاد واسطی برای سازماندهی، هماهنگی و ایجاد اعتماد وجود ندارد، هر فرد در دریایی از چهره‌های ناشناس رها می‌شود و به طور طبیعی مسئولیت اقدام را به دیگران واگذار می‌کند.

زرادخانه سرکوب: یک نمای کلی بالینی

این بخش، کاتالوگی نظام‌مند و بی‌پرده از روش‌های کنترلی رژیم ارائه می‌دهد. هدف اصلی این روش‌ها صرفاً مجازات نیست، بلکه ایجاد فضایی از وحشت فراگیر است که خود فکر مقاومت را به یک عمل انتحاری تبدیل می‌کند. این روش‌ها که از منابع معتبر استخراج شده‌اند ، نشان‌دهنده یک سیستم پیچیده و چندلایه برای کنترل جامعه هستند.

این روش‌ها تصادفی نیستند؛ آن‌ها برای دستیابی به نتایج روانی مشخص طراحی شده‌اند: ترس، بی‌اعتمادی و فلج اراده.

هدف از این تاکتیک‌های وحشیانه، صرفاً کسب اطاعت نیست، بلکه القای ناامیدی مطلق است. روش‌هایی مانند «شیاف کردن پتاسیم» یا وادار کردن زندانیان به راه رفتن روی اجساد دیگران ، روش‌های کارآمدی برای استخراج اطلاعات یا متفرق کردن یک تظاهرات نیستند. این‌ها اعمالی از خشونت نمایشی و تئاتری هستند. هدف از این تئاتر وحشت، ارسال یک پیام به کل جامعه است: «ما قادر به انجام هر کاری هستیم. بدن شما، کرامت شما، و انسانیت شما برای ما بی‌ارزش است. مقاومت نه تنها بیهوده، بلکه خفت‌بار است.» این رویکرد، باوری عمیق را در جامعه نهادینه می‌کند که حاکمیت، هیولایی است که هیچ قانونی را به رسمیت نمی‌شناسد. این باور به «درماندگی آموخته‌شده» و پوچ‌گرایی سیاسی منجر می‌شود که شکلی بسیار پایدارتر از کنترل، نسبت به اطاعت اجباری صرف است.

فصل ۴: انقلابی نیمه‌تمام: درس‌هایی از خاکستر «زن، زندگی، آزادی»

جنبش «ملی ایران» یک آزمایشگاه واقعی برای تحلیل تقابل تراژیک میان شجاعت فردی، پتانسیل جمعی و تأثیرات فلج‌کننده بی‌سازمانی و ذهنیت «انتظار» بود.

قدرت خودجوشی: آتشی بدون رهبر

نقاط قوت انکارناپذیر جنبش باید به رسمیت شناخته شود. این حرکت با شجاعت فردی آغاز شد و به صورت ارگانیک در سراسر کشور گسترش یافت و مرزهای قومی، طبقاتی و جغرافیایی را درنوردید. ماهیت غیرمتمرکز و «بی‌مرکز» آن، جنبش را در برابر ضربات اولیه دستگاه سرکوب برای از بین بردن رهبری، به شدت مقاوم کرد. نقش برجسته زنان و دانشجویان، نشان‌دهنده یک دگرگونی عمیق اجتماعی بود. این جنبش توانست یک «فروپاشی ذهنی» قابل توجه در مشروعیت و نمادهای رژیم ایجاد کند و نافرمانی مدنی، به‌ویژه در زمینه حجاب اجباری، به یک هنجار جدید در میان بخش بزرگی از جامعه تبدیل شد.

پاشنه آشیل: انتظار برای گام بعدی

  فقدان سازماندهی و استراتژی: در غیاب هرگونه نهاد سازمان‌دهنده، اعتراضات عمدتاً واکنشی و تاکتیکی باقی ماندند و نتوانستند به یک کارزار استراتژیک پایدار با اهداف مشخص تبدیل شوند. رژیم که به شدت سازمان‌یافته است، به سادگی توانست امواج اعتراضات خیابانی را تحمل کند و سپس فعالان را یک به یک شناسایی و حذف کند.

  پرسش‌های بی‌پاسخ: با وجود فعالیت های شدید شاهزاده رضا پهلوی و اعلام برنامه های خود برای دوران گذار، جنبش – که توسط گرو‌های مختلف سیاسی غیر ملی در حال مهندسی بود- هرگز به پرسش‌های کلیدی «گام بعدی چیست؟» و «چه کسی رهبری می‌کند؟» پاسخ نداد. این خلأ مصنوعی، فضا را برای درگیری‌های داخلی میان گروه‌های اپوزیسیون در خارج از کشور باز کرد که این امر به نوبه خود، اعتماد و شتاب جنبش را تضعیف نمود. نمایش دروغین فقدان یک آلترناتیو سیاسی روشن توسط رسانه های فارسی زبان وابسته به دولت های خارجی، «اکثریت خاکستری» جامعه را از پیوستن کامل به جنبش بازداشت، چرا که آن‌ها از تکرار هرج‌ومرج و عواقب نامعلوم انقلاب ۱۳۵۷ هراس داشتند.

جنبش ملی ایران قربانی همان فلجی شد که برای غلبه بر آن به پا خاسته بود. قتل مهسا امینی یک خشم اخلاقی آشکار بود که به طور موقت بر ابهام و ترس غلبه کرد و باعث اقدام جمعی شد. «پخش مسئولیت» برای لحظه‌ای معکوس شد؛ مردم احساس مسئولیت فردی برای اقدام کردند. با این حال، پس از فروکش کردن موج اولیه خشم، جنبش وارد مرحله جدیدی شد که نیازمند برنامه‌ریزی استراتژیک، هماهنگی و رهبری بود. در این مقطع حساس، عادات قدیمی بازگشتند. جنبش متوقف شد، در حالی که منتظر سازمانی بود که رژیم ۴۰ سال را صرف نابودی امکان وجود آن کرده بود. شکست اپوزیسیون خارج از کشور در اتحاد، این خلأ را با هیاهو پر کرد، نه با رهبری. رژیم، با انضباط و صبوری، تنها باید شوک اولیه را جذب می‌کرد و سپس جنبشی را مدیریت می‌کرد که قادر به فراتر رفتن از اعتراض خیابانی نبود. جنبش ملی ایران نشان داد که میلیون‌ها نفر حاضرند مبارزه را آغاز کنند، اما هنوز از نظر فرهنگی و روانی شرطی شده‌اند تا منتظر بمانند که شخص دیگری آن را سازماندهی و به پایان برساند.

فصل ۵: فرد به مثابه چاشنی انفجار: ساختن راهی فراتر از انتظار

جرقه در انبار باروت: چگونه یک نفر می‌تواند طلسم را بشکند

  رزا پارکس: داستان او نه به عنوان یک اقدام خودجوش از سوی یک زن خسته، بلکه به عنوان یک تصمیم سیاسی آگاهانه از سوی یک فعال آموزش‌دیده ارائه خواهد شد. امتناع او از بلند شدن از روی صندلی، یک عمل فردی، شفاف و انکارناپذیر بود که فلج جامعه سیاه‌پوست در مونتگومری را شکست. این عمل به همه یک نقطه کانونی و دلیلی برای اقدام داد، بر «اثر تماشاگر» غلبه کرد و به تحریم یک‌ساله اتوبوس‌ها منجر شد که نقطه عطفی در جنبش حقوق مدنی آمریکا بود.

  ویدا موحد: حرکت ساده و خاموش او در خیابان انقلاب، معادل ایرانی و قرن بیست و یکمی اقدام رزا پارکس است. او منتظر سازمان نماند. او درخواست اسلحه نکرد. او نیازی به جمعیت نداشت. اقدام فردی او در به چالش کشیدن حجاب اجباری، نمادی قدرتمند ساخت که توسط ده‌ها «دختر خیابان انقلاب» دیگر تکرار شد و نشان داد که شجاعت یک فرد می‌تواند مسری باشد و دستور کار گفتمان ملی را تعیین کند.

بازتعریف مبارزه: دستان شما خالی نیست

  ضعف نامتقارن رژیم: رژیم برای رویارویی خشونت‌آمیز ساخته شده است؛ نقطه قوت آن در نیروی بی‌رحمانه است. بنابراین، تلاش برای یک درگیری متقارن (خشونت‌آمیز) خودکشی است. اما نقطه ضعف رژیم، وابستگی آن به ظاهر انطباق عمومی و مشروعیت است.

  سلاح‌های واقعی: بنابراین، «سلاح‌ها» اعمالی هستند که این ظاهر را از بین می‌برند. نافرمانی مدنی توده‌ای، اعتصابات هماهنگ، تحریم‌ها، نمایش‌های عمومی عدم انطباق (مانند برداشتن گسترده حجاب) و اقدامات نمادین سرپیچی، به عنوان ابزارهای قدرتمندی معرفی می‌شوند که به رژیم در آسیب‌پذیرترین نقطه آن حمله می‌کنند. این‌ها اقداماتی هستند که افراد و گروه‌های کوچک و مورد اعتماد می‌توانند بدون نیاز به یک سازمان بزرگ و متمرکز آغاز کنند.

اقدام فردی، جایگزینی برای سازماندهی نیست؛ بلکه پیش‌نیاز آن است. در جامعه‌ای که به شدت سرکوب شده است، سازمان‌های بزرگ نمی‌توانند از بالا به پایین ساخته شوند. آن‌ها باید به صورت ارگانیک از دل اعتماد و همبستگی‌ای که از طریق اقدامات کوچک و غیرمتمرکز فردی و گروهی شکل گرفته، جوانه بزنند. دستگاه امنیتی رژیم، هر تلاشی برای تشکیل یک گروه اپوزیسیون سنتی و بزرگ را در نطفه خفه می‌کند. بنابراین، منطق باید معکوس شود. مردم منتظر یک سازمان هستند تا به آن‌ها بگوید اقدام کنند. واقعیت این است که مردم باید ابتدا اقدام کنند تا یک سازمان بتواند ظهور کند. وقتی فردی مانند ویدا موحد اقدام می‌کند، یک نماد می‌سازد. وقتی دیگران عمل او را تکرار می‌کنند، یک شبکه غیرمتمرکز تشکیل می‌دهند. وقتی این گروه‌های کوچک شروع به برقراری ارتباط و هماهنگی می‌کنند، این خود تولد یک سازمان است—سازمانی سلولی، مقاوم و بسیار دشوارتر برای نابودی توسط رژیم. فراخوان «هر کس برای خودش مبارزه کند» فراخوانی برای مبارزه ابدی و منزوی نیست. این فراخوانی است برای بنا نهادن شالوده اعتماد و ریسک مشترک که یک جنبش واقعی و مردمی می‌تواند بر روی آن ساخته شود. شما منتظر سازمان نمی‌مانید؛ اقدامات شما تبدیل به سازمان می‌شود.

نتیجه‌گیری: شما همان ناجی هستید که منتظرش بوده‌اید

این گزارش، یک کالبدشکافی بی‌رحمانه بود. کالبدشکافی سمی به نام «انتظار» که در رگ‌های این جامعه تزریق شده است؛ سمی که از تحریف یک باور معنوی عمیق ، بهره‌برداری از یک ضعف روان‌شناختی جهانی  و مهندسی یک معماری بی‌نظیر از وحشت  ساخته شده است. جنبش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که پادزهر در خون ما وجود دارد—شجاعت فردی و میل به آزادی—اما همچنین نشان داد که چگونه این سم می‌تواند حتی قوی‌ترین بدن‌ها را از درون فلج کند و مانع از رسیدن به پیروزی نهایی شود.

نتیجه این کالبدشکافی، یک نسخه ساده و در عین حال دشوار است. بهانه‌ها باید تمام شوند. پرسش‌های فلج‌کننده—«با کدوم سازماندهی؟»، «با دست خالی؟»، «تنهایی؟»—باید با پاسخ‌های قاطع جایگزین شوند. سازماندهی از اقدام فردی شما و پیوندتان با افراد مورد اعتماد آغاز می‌شود. دستان شما خالی نیست؛ نافرمانی مدنی، عدم همکاری و شکستن نمادین قوانین ظالمانه، قدرتمندترین سلاح‌ها علیه نظامی است که به ظاهرِ اطاعت شما محتاج است. و شما تنها نیستید؛ شما اولین نفر هستید. همانطور که رزا پارکس اولین بود و ویدا موحد اولین بود. هر اقدام فردی شما، دعوتی است برای دیگران تا از سایه بیرون بیایند و طلسم «اثر تماشاگر» را بشکنند.

انتظار تمام شده است. منجی نخواهد آمد. در آینه نگاه کنید. سازمان با شما آغاز می‌شود.

مبارزه از همین لحظه شروع می‌شود.

سروش مرادی
هشتم مهر ماه ۲۵۸۴
برلین – آلمان

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید و برای ما نظرات خود را بنویسید.

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.